زمان بلوغ GTA و پیروی از Red Dead Redemption 2 فرا رسیده است
سری GTA به خاطر حس شوخطبعی و سناریوهای عجیبش شناخته میشود. با این حال شاید وقت آن فرا رسیده باشد که راکستار این فرنچایز را با Red Dead Redemption هممسیر کند.
راکستار در طول این سالها بازیهای تاثیرگذار و با کیفیت زیادی را توسعه داده است. با این حال، سفر اگزیستانسیالیستی آرتور مورگان (Arthur Morgan) در غرب وحشی چیز دیگری است. این که یک بازی بلاکباستری مانند Red Dead Redemption 2 اصلاََ در دنیا وجود دارد، خودش خارقالعاده است.
ریتم بازی RedDead Redemption 2 کند بوده و به جای هل دادن شما به سمت ماموریت بعدی، به شما اجازه میدهد تا در جهان آن غرق شوید. داستان بازی بالغ بوده و مستحکم و پایدار نوشته شده است. شخصیتها دوستداشتنی یا حداقل جذاب هستند. اتمسفر و دنیاسازی آن در کمتر بازی دیگری یافت میشود. تمامی این عناصر باعث شدهاند تا Red Dead Redemption 2 در نگاه من یک شاهکار باشد. با وجود دور از انتظار بودن، دوست دارم تا راکستار این فرمول را روی بازی جدید GTA نیز پیادهسازی کند.
Grand Theft Auto در تضاد کامل با Red Dead Redemption قرار میگیرد. رنگهای روشن، زرق و برق زیاد، شخصیتهای عجیب و غریب، سناریوهای اکشن عظیم و حس شوخطبعی نوجوانانه بدنهی اصلی GTA را تشکیل میدهند. من با این مسئله مشکلی ندارم. در مجموع از فرنچایز Grand Theft Auto هم لذت کافی را میبرم. با این حال بخشی از من میخواهد که این فرنچایز برگی را از دفتر آرتور مورگان قرض بگیرد. ایدهی یک GTA جدید با لحن RDR2 به شدت من را هیجانزده میکند. یک داستان جنایی جدی که از خشونت برای شوکه کردن مخاطب استفاده میکند. دوست دارم شاهد یک GTA باشم که تصویر خشن و زنندهای را از جرم و جنایت ترسیم کند.
طبعاََ بازیهای سری GTA ریتم بسیار تندی دارند. GTA V یورش بیتوقفی از ماموریتهای وحشی و دراماتیک است. با این حال، در یک GTA واقعگرایانه راکستار قادر خواهد بود تا داستان جمع و جورتر و شخصیتری را ارائه دهد.
میتوانیم شاهد دستهای از دزدان خردهپا باشیم که در طول زمان بهتر با آنها آشنا خواهیم شد. این برخوردها میتوانند مثل تعاملات آرتور با اعضای دستهی داچ (Dutch) باشند. ایدهی ماموریتهای آرامتر را دوست دارم: دیگر خبری از سرقتهای بزرگراه و بیرون پریدن از هواپیما نیست. در عوض ماموریتها واقعیتر و خطرناکتر به نظر میرسند. در همین حین، میتوانیم با شخصیتی زندگی کنیم که چندان علاقهای به زندگیاش ندارد، اما راه دیگری را پیش پای خود نمیبیند.
یکی از چیزهایی که در مورد بازی Red Dead Redemption 2 دوست دارم، حس انزوایی است که بازی خلق میکند. آرتور عضوی از یک خانوادهی بزرگ است، اما در اکثر مواقع در ذهن خود زندگی میکند. این یکی دیگر از ایدههایی است که سری GTA میتواند آن را آزمایش کند. ایدهی تنها بودن برخلاف زندگی کردن در شهری بزرگ و شلوغ، پتانسیل روایی بالایی دارد. برای مثال میتوانید نگاهی به شخصیت ترویس بیکل (Travis Bickle) از فیلم Taxi Driver بیندازید. او با وجود زندگی در نیویورک توانایی ارتباط با محیط پیرامون خود را ندارد. این پروتاگونیستی است که تا کنون در GTA ندیدهایم.
فرض کنید در زمان کنونی به شهر Vice City بازگردیم، اما به جای یک شهر پر زرق و برق پوشیده شده از نئون که در سال 2006 دیدهایم، شاهد مکانی شکسته و فرسوده باشیم. چنین عنوانی همچنان میتواند حس شوخطبعی فرنچایز GTA را حفظ کند، اما در عوض شاهد نسخهی بدبینانهتر و تاریکتری از این شوخیها هستیم.
در این میان، میتوانم به سریال The Wire اشاره کنم که شاید منبع الهام بسیار خوبی برای چنین عنوانی باشد. در سریال The Wire هم شاهد سر و کله زدن با تمها و داستانهای عمیقی در مورد فساد سیاسی و پلیسی هستیم. با این حال، The Wire یک سریال بسیار خندهدار با رویکرد طنز تاریک نیز محسوب میشود. آیا یک بازی جهان باز جنایی پلتفرم خوبی برای روایت چنین داستانی است؟ نمیدانم، اما میدانم که Grand Theft Auto میتواند از نظر روایی فراتر از مسخره کردن آمریکاییهای برای دوست داشتن چیزبرگر و تلویزیون باشد.
این بازی کاملاََ فرضی به خاطر ایدهپردازیهای پشت سر هم من از کنترل خارج شد، اما احتمالا متوجهی منظور من شدهاید. با وجود این که فرنچایز GTA را در شرایط کنونی دوست دارم، اما باور دارم که راکستار میتواند رفتار بالغانهتری با فرنچایز پرچمدار خود داشته باشد. همین حالا هم میدانیم که این استودیو تا چه اندازه عاشق سینما و روایت داستانهای بزرگسالانه است. مطمئن هستم که اکثر بازیبازان هم از یک بازی جهان آزاد هوشمندانهتر با الهام از اسکورسیزی و فیلمسازان دیگر استقبال خواهند کرد.