اخبار بازی

چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار بی‌نظیر است؟

وقتی که بخواهیم ردیف اول ویترین زیبای بازی‌های ویدیویی را بچینیم، یکی از قوی‌ترین نام‌ها و کاندیداها برای قرار گرفتن در برترین جایگاه‌ها، شاهکاری است به نام The Last of Us: Part 2. مقاله‌ی امروز ما که سومین قسمت از سری مقالات جدید “چرا … یک شاهکار است؟”، به بررسی دلایل این که چرا The Last of Us: Part 2 این‌قدر تحسین می‌شود، می‌پردازد و در واقع قصد داریم به شما بگوییم چرا The Last of Us: Part 2 یک شاهکار بی‌نظیر است؟

راستش قصد داشتم که این مقاله را برای قسمت اول The Last of Us بنویسم، ولی خب حس کردم که بیان دلایل شاهکار بودن بازی دوم، شاید دید خیلی‌ها که به خاطر نظرات برخی هیترها، چشمشان را به روی The Last of Us: Part 2 بسته‌اند، باز کند و در واقع به این نتیجه رسیدم که این مقاله برای بازی دوم این سری خیلی لازم‌تر است، چون کسی حرفی در مورد شاهکار بودن بازی اول ندارد، زیرا آن بازی مثل نسخه‌ی دوم، هیترهای متنفر از هنر و برخی فرصت‌طلب که یک روزنه برای بروز نفرتشان پیدا کنند، نداشت.

کلا در زمان بازی نخست، هیت و هیتر و دشمنان هنر خیلی کمتر بودند (چون بازی بهانه‌ای دستشان نداده بود)، ولی در زمان انتشار بازی دوم و با تصمیمات ریسکی و شجاعانه‌ی ناتی داگ (مخصوصا کشتن جوئل و وجود المان‌های خاص اجتماعی در بازی)، این نسخه کلی هیتر و وکیل مدافع جامعه پیدا کرد! بگذریم. امروز صحبت از دلایل شاهکار بودن این بازی است.

از نگاه نویسنده، وقتی که در دنیای بازی‌ها از نمرهٔ کامل و ۱۰/۱۰ صحبت می‌کنیم، شاید کمتر بازی‌ای به اندازهٔ The Last of Us: Part 2 شایستهٔ این امتیاز باشد و در واقع می‌توانیم بگوییم The Last of Us: Part 2، تعریف نمرهٔ ۱۰/۱۰ و مصداق بارز عنوانی است که در هیچ بخشی، حتی کوچک‌ترین نقصی ندارد.

وقتی یک شخصیت مانند Abby در این حد منفور می‌شود، یعنی شخصیت‌پردازی شاهکار است. یاد شخصیت کینگ جافری در سری گیم آو ترونز می‌افتم که آن‌قدر بی‌نظیر بود که مخاطبین حتی از بازیگر بیچاره‌ی این نقش هم متنفر شده‌ بودند!

توجه داشته باشید که در توضیحات پیش رو و هنگام صحبت کردن در مورد داستان بازی، اسپویل‌هایی نیز وجود دارد که اگر این بازی را تجربه نکرده‌اید، بهتر است مراقبشان باشید.

مثل دو قسمت قبلی این سری مقالات، باید بگویم مهم‌ترین دلیل شاهکار بودن The Last of Us: Part 2 به داستان آن برمی‌گردد. در واقع اگر دقت کنید، همه‌ی این عناوین که در مورد دلایل شاهکار بودنشان نوشته‌ام، در داشتن یک داستان بی‌نظیر، عمیق و تاثیرگذار مشترک هستند و The Last of Us: Part 2 نیز از این قاعده مستثنی نیست. داستان The Last of Us: Part 2 مثل یک تنهٔ قدرتمند و محکم است که تمام شاخه‌های زیبای درخت این بازی را متصل نگه داشته و باعث شده است تا ترکیب این شاخه‌ها و تنهٔ درخت با هم، زیبایی و ابهت خاصی پیدا کنند.

ناتی‌داگ می‌توانست در مورد داستان و شخصیت‌ها ریسک نکند و همه را خوشحال و خندان و راضی نگه دارد، ولی واقعیت این نیست، مخصوصا در آن دنیای سیاه و تاریک و لجن‌گرفتهٔ بازی که خشونت حرف اول و  آخر را می‌زند.

نمی‌شود که در چنین دنیایی، شخصیت‌ها هر کاری می‌خواهند بکنند و هیچ عواقبی هم نباشد. نمی‌شود یک بیمارستان را قتل عام کنی و بعد هم تا آخر عمر خوش و خرم زندگی کنی تا طرفداران بازی اول از زنده بودن جوئل خوشحال باشند! این از آن بازی‌هایی نیست که با یک داستان عجیب و بی‌منطق، کل شخصیت‌های مهم را تا آخر بازی زنده نگه می‌دارند و هر اتفاقی هم بیفتد، آن‌ها نمی‌میرند تا در انتها همه دور هم Happily Ever After شوند! هر کاری در دنیای بازی The Last of Us عواقب دارد.

نوابغ ناتی‌داگ با The Last of Us: Part 2، داستانی را که خودش خیلی در نسخه‌ی اول تاریک بود، چندین درجه تاریک‌تر و سخت‌تر کردند و برای همین هم خیلی‌ها اصلا توان هضم این حد از سیاهی و غم را نداشتند، زیرا موضوع خیلی جدی‌تر، ناراحت کننده‌تر و دردناک‌تر از قبل است. می‌دانید موضوع اصلی بی‌نظیر بودن داستان و روایت The Last of Us: Part 2 چیست؟ این است که انگار همه دارند کار درست را انجام می‌دهند و خود را جای هر کدام از شخصیت‌های اصلی که تصمیمات مختلفی گرفته‌اند بگذارید، می‌بینید که تصمیمشان توجیه دارد!

دنیای سیاه و شرایط سیاه، انسان‌ها را تغییر می‌دهد و آن‌ها را عوض می‌کند. وقتی در لحظه مجبور باشی تصمیم بگیری، شاید اگر بهترین آدم هم باشی اشتباه کنی. تامی در ابتدای بازی به جوئل می‌گوید «نمی‌تونم بگم اگر منم در شرایط تو بودم، جور دیگه‌ای عمل می‌کردم.» ما عاشق جوئل هستیم، اما آیا او حق داشت یک جراح که خانواده و یک دختر جوان دارد و می‌توانست واکسن بسازد (شاید) را بکشد، آن‌ هم در حالی که خود الی که قرار بود کشته شود، راضی بود؟

ناتی داگ با ساخت The Last of Us: Part 2 نخواست راه راحت‌تر و بدون ریسک را برود. این خیلی ارزشمند است که این‌قدر برای مخاطبت ارزش قائل باشی.

داستان The Last of Us: Part 2 یک شاهکار بی‌بدیل و واقعی است، چون ما را به چالش می‌کشد و ذات ما انسان‌ها را وقتی در چنین شرایطی گیر کنیم به ما نشان می‌دهد. آدم‌های خوب طی شرایط سخت کارهای بد می‌کنند و حتی بد می‌شوند؛ آدم‌های بد هم گاهی کار خوب می‌کنند و حتی خوب می‌شوند. این قاعده و قانون دنیا و انسان بودن است.

در دنیای واقعی، وضعیت مثل دنیاهای ابرقهرمانی آن‌قدر مسخره نیست که همه چیز سفید و سیاه باشد. در دنیای واقعی، اکثر مواقع رنگ خاکستری است که غالب است. دنیای The Last of Us: Part 2 هم دقیقا مثل دنیای واقعی است. این بازی کاملا نشان می‌دهد که آیندهٔ انسان‌ها اگر آن‌ها با یک وضعیت آخرالزمانی مواجه شوند چگونه خواهد شد. والا هنوز که آخرالزمان نیست همهٔ دنیا به حزب و گروه تبدیل شده است که هم را می‌کشند، چه برسد به آخرالزمان واقعی!

فکر می‌کنید در دنیای واقعی اگر آخرالزمان رخ دهد Scars نداریم؟ پدری که جان دخترش را به میلیون‌ها آدم ترجیح دهد نداریم؟ آدم‌های خوبی که آدم‌های خوب دیگر را می‌کشند، نداریم؟ چرا دقیقا داریم. راستش خوب می‌دانید که همین الان هم این‌ها را داریم و حتما خودتان می‌دانید Scar‌ها چه کسانی هستند و دیگر نیاز نیست من بگویم.

یکی از پاسخ‌های محکم به سوال این مقاله، کیفیت گیم‌پلی The Last of Us: Part 2 است که در واقع تبلور کامل مفهوم یک اکشن ماجرایی بی‌نقص است.

در خصوص داستان‌پردازی بازی The Last of Us: Part 2 باید به این نکته دقت داشته باشید که وقتی مثلا یک شخصیت مانند Abby در این حد منفور می‌شود، تنها یک پیام دارد. سازندگان و نویسندگان و بازیگر آن شخصیت، یک کار معرکه در خلق وی انجام داده‌اند که به قدری با مخاطب ارتباط برقرار کرده که از صمیم قلب از وی متنفر شده‌اند. فقط وقتی که داستان و شخصیت‌پردازی شاهکار باشد چنین اتفاقی رخ می‌دهد. همیشه وقتی در مورد این موضوع حرف می‌زنم، یاد شخصیت کینگ جافری در سری گیم آو ترونز می‌افتم که آن‌قدر بی‌نظیر بود که مخاطبین حتی از بازیگر بیچاره‌ی این نقش هم متنفر شده‌ بودند و این شخصیت تا این حد زیر پوست و روی مخشان رفته بود!

همان‌طور که قبلا هم خدمت شما عرض کرده‌ام، یکی از سخت‌ترین کارها برای یک داستان‌نویس این است که در طول یک بازی ۲۵ ساعته کاری کند شخصیتی جدید مثل Abby که محبوب‌ترین شخصیت کل سری که عاشقش بوده‌اید (جوئل) را کشته است و ابتدای بازی به حد مرگ از او متنفر بوده‌اید را طی همراهی چند ساعته، تبدیل به یکی از شخصیت‌های محبوبتان کند که کاملا با او ارتباط برقرار می‌کنید و ناگهان می‌بینید که او را دوست دارید و وقتی در بخش‌های پایانی بازی الی قصد می‌کند که برود و او را پیدا کند و بکشد، در دلتان حس می‌کنید که کاش الی این کار را نمی‌کرد و پیش دینا و بچه‌اش می‌ماند و می‌گذاشت Abby هم زندگی‌اش را با Lev داشته باشد. بالاخره Abby دو بار می‌توانست الی را بکشد ولی نکشت. البته در نهایت این کار الی به نفع Abby شد وگرنه مرگ بدی داشت. الی تمام دوستان Abby و حتی زن حامله را کشت (هر چند نمی‌دانست حامله است)، ولی Abby دقیقا زمان انتقام، عشق حاملهٔ الی یعنی دینا را نکشت و در حالی که همه چیز در اختیارش بود، از جان آن‌ها گذشت.

یک‌جورهایی آدم می‌تواند بگوید در این بازی Abby شخصیت بهتری نسبت به الی است. می‌دانید پیاده کردن صحیح این کار در داستان چقدر سخت است؟ این که Abby را در چند ساعت، محبوب بازی‌باز کنید؟ ولی داستان‌نویسان The Last of Us: Part 2 این کار را کردند، آن هم به شکلی بی‌نظیر. باور کنید تمام بازی می‌خواستم از Abby متنفر باشم ولی نشد که نشد و آخرش دیدم واقعا او را دوست دارم، زیرا دختر خیلی خوش‌قلبی است که ذات پلیدی ندارد و گذشت هم دارد. این یعنی شاهکار سازندگان و نیل دراکمن. ناتی‌داگ که نشان داد در سیاه‌ترین زمانه و دنیایی مثل The Last of Us هم انسان‌های خوب وجود دارند، عشق وجود دارد، گذشت وجود دارد، خانواده ارزش دارد.

هر روزی که از انتشار بازی گذشت، عدهٔ بیشتری آن را درک کردند و تازه بعد از ۲-۳ بار بازی کردن، اصل قضیه را دریافتند و این بازی را بر مبنای ارزشی که دارد تحسین کردند.

نمی‌شود از دلایل شاهکار بودن The Last of Us: Part 2 یا بازی اول این سری صحبت کرد و از موسیقی شاهکار گوستاوو سانتائولالا نگفت. ساندترک The Last of Us: Part 2 شما را به درون دنیای بازی می‌برد و حس و حال چند برابر سیاه‌تر و غمگین‌تر این بازی (نسبت به بازی اول) را کاملا با موسیقی هم به ما منتقل می‌کند. نکته‌ی جالب این‌جاست که تفاوت بین دو بازی اول و دوم، کاملا در روح موسیقی آن‌ها نیز به وضوح مشخص است و یک موسیقی ملایم سرشار از غم، اندوه و زیبایی، حالا خشن‌تر و اصطلاحا لبه‌دارتر و Edgeی‌تر شده است، اما در همان بنیان و قالب کلی موسیقی این سری. انگار که تم موسیقی غمناک و ملایم که آرام‌آرام از شکل‌گیری یک رابطه و عشق زیبا در دنیایی زشت سخن می‌گفت، حالا در ساندترک The Last of Us: Part 2 از غمی سخت‌تر و زخم‌زننده‌تر می‌گوید.

تک‌تک بخش‌های این بازی به صورت جداگانه هم بی‌نقص هستند، ولی مهم‌تر این است که همه‌ی این پاسخ‌ها با هم در زیر یک سقف جمع شده‌اند.

یکی دیگر از پاسخ‌های محکم به سوال این مقاله، کیفیت گیم‌پلی The Last of Us: Part 2 است که در واقع تبلور کامل مفهوم یک اکشن ماجرایی بی‌نقص است. راستش The Last of Us: Part 2 انگار ترکیب چند بازی کامل در سبک‌های شوتر سوم‌شخص و مخفی‌کاری و … است و انواع و اقسام المان‌های مختلف را برای پیشروی با هر کدام از این روش‌ها که دوست دارید در اختیار شما قرار می‌دهد.

ناتی‌داگ در ساخت گیم‌پلی The Last of Us: Part ۲ دقیقا طوری عمل کرده که بازی هم المان‌ها و شالودهٔ قدیم خود را حفظ کرده باشد و هم از طرف دیگر یک عنوان با فضایی جدید و حال و هوا و مکانیک‌هایی نو را عرضه کنند تا بتوانند طرفداران و منتقدین را راضی نگاه دارند. گیم‌پلی بازی The Last of Us: Part 2 معنای کامل بی‌نقصی است و نه تنها معدود مشکلات خیلی کوچک بازی اول مثل هوش مصنوعی، تبدیل به نقطه‌ی قوت بازی گردیده‌اند، بلکه کلی موارد جدید که عمق گیم‌پلی را بیشتر کرده‌اند نیز به بازی اضافه شده‌اند.

به قدری ترکیب موارد مختلف گیم‌پلی در The Last of Us: Part 2 بی‌نظیر و جذاب از کار در آمده که سبب خلق یکی از بهترین بازی‌های تاریخ شده و باید گفت تجربه‌ی آن برای هر گیمری لازم است. همان‌طور که قبلا در نقد و بررسی این بازی هم خدمتتان عرض کرده‌ام، نکتهٔ عالی و عجیب گیم‌پلی بازی The Last of Us: Part 2 این است که بازی دقیقا به هر روشی که متد غالب و انتخاب اصلی شما برای گیم‌پلی باشد، رفتار می‌کند. می‌خواهید اکشن محض بازی کنید و کلا خون و خون‌ریزی راه بیندازید؟ بازی کل ابزار لازم شما را خیلی بیشتر از نیازتان برایتان آماده و فراهم کرده و تقدیمتان می‌کند. می‌خواهید تا حدی که ممکن است فقط و فقط مخفی‌کاری کنید؟ مشکلی نیست. می‌خواهید بالانس بین اکشن و مخفی‌کاری پیاده کنید؟ کاملا آزاد هستید. بازی در حد بسیار بالایی بر اساس سلیقه‌ی شما انعطاف‌پذیر است.

اگر همین الان این بازی را با همان کیفیت بصری در نسل نهم منتشر کنند، یکی از زیباترین بازی‌های نسل نه خواهد بود که رقبا کار سختی برای رسیدن به کیفیت بصری و انیمیشن‌های آن دارند.

بازی The Last of Us: Part 2 از لحاظ گیم‌پلی کاملا به ریشه‌های این سری و بازی نخست وفادار است و می‌شود گفت به نوعی تمام مواردی را که در بازی اول در گیم‌پلی شاهد بودیم، حالا به صورت کاملا بهبودیافته و خوش‌دست‌تر در The Last of Us: Part 2 هم مشاهده می‌کنیم و از آن مهم‌تر این که سازندگان با افزودن یک سری موارد جدید به گیم‌پلی در کنار بهبود المان‌های قبلی، باعث خلق عنوانی شده‌‌اند که از لحاظ گیم‌پلی، کامل‌ترین و پرمحتواترین بازی در سبک خودش محسوب می‌شود و نه تنها کاملا یک The Last of Us آشکار و دوست‌داشتنی برای طرفداران بازی اول است، بلکه آن‌قدر نکات جدید هم دارد که بتوانیم به طور کامل آن را یک بازی متفاوت و ارتقایافته نسبت به نسخهٔ اول سری قلمداد کنیم.

این دو مورد به حدی کامل و عالی در بازی لحاظ شده‌‌اند که The Last of Us: Part 2 لحظه‌‌ای بالانس خود را در زمینهٔ وفادار بودن به ریشه‌های بازی نخست و تبدیل شدن یه یک عنوان کاملا جدید از دست نمی‌دهد و به طور مداوم روی آن خط باریک حرکت می‌کند، ولی هرگز منحرف نمی‌شود که این یک المان حیاتی و بهتر است بگویم یکی از ستون‌های اصلی گیم‌پلی The Last of Us: Part 2 است که خیلی از نسخه‌های دوم سری‌های بزرگ سعی کرده‌‌اند آن را اجرا کنند، ولی موفق نشده و شکست خورده‌‌اند، اما The Last of Us: Part 2دقیقا این مورد را در بالاترین سطح، اجرایی می‌کند و همین باعث رقم خوردن تفاوت‌های اساسی در کیفیت گیم‌پلی The Last of Us: Part 2 با عناوین دیگر و نسخه‌های دوم فرنچایزهای مختلف می‌شود.

The Last of Us: Part 2 خیلی نیازی به دلیل‌ و مدرک آوردن ندارد؛ همین که می‌گوییم پرافتخارترین بازی تاریخ، خودش مدرک نهایی است …

بدون شک یکی از اصلی‌ترین دلایل شاهکار بودن The Last of Us: Part 2، طراحی‌های هنری چشم‌نواز و خلق دنیایی با گیرایی بالاست که با طراحی بی‌نظیرش، شما را مستقیما به درون بازی می‌کشد. در یک کلمه باید گفت کیفیت بصری The Last of Us: Part 2 شگفت‌انگیز است. دقت کنید که با یک بازی نسل هشتمی طرف هستیم، ولی اگر همین الان این بازی را با همان کیفیت بصری در نسل نهم منتشر کنند، یکی از زیباترین بازی‌های نسل نهم خواهد بود که رقبا کار سختی برای رسیدن به کیفیت بصری و انیمیشن‌های آن دارند.

در واقع The Last of Us: Part 2 عنوانی بود که نسل نهم را زودتر شروع کرد! البته وقتی نام ناتی‌ داگ مطرح است، این‌ها عجیب نیستند، زیرا این سازنده و بازی‌هایش، همیشه از زمان خود جلوتر هستند. بازی از لحاظ طراحی هنری یک شاهکار به غایت چشم‌نواز است با جزئیات عجیب و غریب گرافیکی که هر بیننده‌‌ای را به تحسین وا می‌دارند. مراحل و مناطق گوناگونی که در دنیای The Last of Us: Part 2 شاهد هستیم به معنای واقعی کلمه زیبا و از آن مهم‌تر، در حداکثر تنوع طراحی شده‌‌اند تا هرگز و هرگز چشم شما از تکرار مناطق و مراحل آزرده نگردد.

The Last of Us: Part 2 پر است از مناطق شاهکار با طراحی‌های بی‌نظیر که کیفیتشان نسبت به بازی نخست واقعا خیلی بالاتر رفته است، مخصوصا وقتی آن‌ها را مستقیما مقایسه کنید. طراحی چهره‌ها و طراحی دنیای بازی در The Last of Us: Part 2 شگفت‌انگیز بوده و هرچه که در بازی می‌بینیم، بسیار واقعی و با جزئیات بالا خلق شده است؛ هم‌چنین جزئیات صورت شخصیت‌ها و حالات چهره‌ی آن‌ها هنگام صحبت کردن و بیان احساسات مختلف، واقعا شگفت‌انگیز و دیدنی از کار درآمده‌اند.

نمی‌شود یک بیمارستان را قتل عام کنی و بعد هم تا آخر عمر خوش و خرم زندگی کنی تا طرفداران بازی اول از زنده بودن جوئل خوشحال باشند!

 درست است که پاسخ‌های زیادی برای دلایل شاهکار بودن The Last of Us: Part 2 وجود دارند (که به چند تا از آن‌ها اشاره کردیم) و تک‌تک بخش‌های این بازی به صورت جداگانه هم بی‌نقص و عالی هستند، ولی مهم‌تر این است که همه‌ی این پاسخ‌ها با هم در زیر یک سقف جمع شده‌اند و در ترکیب با هم، ارزش و زیبایی هر کدام از آن‌ها چندبرابر شده است. به هر حال داریم در مجموع از یک اثر هنری صحبت می‌کنیم، نه گرافیک و گیم‌پلی و داستان و موسیقی جداگانه. The Last of Us: Part 2 عنوانی است که استانداردهای بازی‌سازی را بالاتر برد. حالا چه در زمینه‌ی داستان‌گویی و روایت تاثیرگذار، چه در زمینه‌ی بصری و چه از نظر المان‌های گیم‌پلی در یک بازی اکشن ماجرایی.

یکی از اصلی‌ترین دلایل شاهکار بودن The Last of Us: Part 2 برای شخص من این است که ناتی داگ راه سخت را انتخاب کرد و راه آسان و ساده که همه را راضی نگه می‌داشت، انتخاب نکرد. این برای من خیلی خیلی ارزشمند است. ناتی داگ دلش چالش می‌خواست و تصمیم گرفت کار سخت‌تر را انجام دهد که ریسک بیشتری هم داشت. در حقیقت ناتی‌داگ با ساخت The Last of Us: Part 2 خودش را هم به چالش کشید و نخواست راه راحت‌تر و بدون ریسک را برود. این خیلی ارزشمند است که این‌قدر برای مخاطبت ارزش قائل باشی. نکتهٔ مهم هم این‌جاست که مخاطب بالاخره ارزش کارت را می‌فهمد و دنیا تو را تحسین خواهد کرد، همان‌طور که هر روزی که از انتشار بازی گذشت، عدهٔ بیشتری آن را درک کردند و تازه بعد از ۲-۳ بار بازی کردن، اصل قضیه را دریافتند و این بازی را بر مبنای ارزشی که دارد تحسین کردند. در نهایت هم این بازی، نه تنها بازی سال، بلکه پرافتخارترین بازی تاریخ شد. The Last of Us: Part 2 خیلی نیازی به دلیل‌ و مدرک آوردن ندارد (ما که به هر حال آوردیم!)؛ همین که می‌گوییم پرافتخارترین بازی تاریخ، خودش مدرک نهایی است …

در انتها جا دارد تا چند خط صحبتی که در مورد Abby و الی با یکی از دوستان در مورد این دو شخصیت و این که کدام مثبت و منفی هستند داشتم و برای او نوشته بودم، برای شما هم قرار دهم تا از نظرم در مورد این دو شخصیت اطلاع پیدا کنید، چون خیلی از شما دوستان عزیز در این مورد از من سوال کرده بودید:

“در کل میشه گفت الی و Abby هر دو شخصیت مثبتی هستن در نهایت. اگر کسی بابای آدم رو بکشه و دادگاه و … هم در کار نباشه، خب معلومه که آدم دلش انتقام میخواد، اون هم توی چنین دنیای سیاهی. در کل به نظر من Abby نسبت به الی “خوددارتر” بود و وقتی از جون الی و دوست حامله‌اش گذشت که راحت می تونست نگذره و انتقام کاری که الی با دوستاش کرد رو بگیره. به نظرم Abby دختر خیلی خوش‌قلبی بود. الی هم البته همینطوره دقیقا. در نهایت هم خاطره‌ی جوئل نذاشت Abby رو بکشه، چون ته قلبش میدونست جوئل اشتباه کرده و در حق Abby بدی کرده. اگر خود جوئل بود، دلش می‌خواست الی Abby رو ببخشه.”


نظر شما در مورد دلایل اصلی شاهکار بودن The Last of Us: Part 2 چیست؟ آیا این بازی از عناوین محبوبتان است؟ لطفا به ما افتخار داده و نظراتتان را با ما در بخش کامنت‌ها در میان بگذارید.


شما می‌توانید دو قسمت قبلی این سری مقالات که اتفاقا با استقبال بسیار خوب شما مواجه شدند را در زیر مطالعه نمایید:

چرا بایوشاک یک شاهکار بی‌نظیر است؟

چرا ویچر ۳ یک شاهکار بی‌نظیر است؟

author-avatar

About واران گیم

واران گیم محلیست برای انتقال اخبار بازی ها و ارائه خدمات به کاربران فارسی زبان جهان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *